این روزها که یک به یک می گذرد و هر روز خبری می شنویم از کشته شدن برادران و خواهران ایمانیمان، بیشتر حضور خالی تو را درک می کنیم که چگونه نیستی و یتیمان آل محمد(ص) هر کدام در گوشه ای از جهان از عراق، سوریه و عربستان و پاکستان و... به خاک می افتند و با صورت خضاب شده به خونشان به دیدار اجداد طاهرینت(ع) می پیوندند.
راستی فریاد غربت کودکان یمنی زیر بمب های کشوری با پرچمی سبز و منقش به کلمه توحید و نبوت که حقا قرآن به نیزه کردن معاویه را یادآوری می کند، با قلب تو چه کرده؟ اشک های کودک سوری که پدر و مادرش را جلوی چشمانش ذبح کردند چه؟ مظلومیت کودک اهل سنت در غزه نشسته که از دیروز بی پدر شدنش خبر دارد و از فردای ... بی خبر است، چگونه؟ راستی با صحنه های رقت بار کشتار مسلمانان در میانمار چه می کنی؟ اینها را گفتم چون می دانم مفرد مذکر غائب هستی! چون دوست دارم با تو گریه کنم و ضجه زنم، گفتم.
راستی دارد نیمه شعبان می شود، جمکران نور باران شده، شهرهای ایران بی قرار شده است. اما نکند.... نکند نگران حرم عمه ات زینب(س) هستی! خدا صبرت دهد غیور. نمی دانم با این قصه پرغصه چگونه سر می کنی. اینها را نگفتم که داغت تازه شود، گفتم اگر امکان دارد امسال بیایی با هم، باشیم!
آخر امسال انتظار فرج از نیمه خرداد و نیمه شعبان کشم.
راستی یادم باشد امسال، روز تولدت برایت، صدقه بیشتر بدهم، آخر این روزها دور و بر ما زیاد شده از آدم هایی که چشم دیدن تو را ندارند.